جدول جو
جدول جو

معنی اشباع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اشباع کردن
مشبعةٌ
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشباع کردن
Saturate
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اشباع کردن
saturer
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اشباع کردن
飽和させる
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اشباع کردن
sättigen
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اشباع کردن
насичувати
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اشباع کردن
nasycać
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اشباع کردن
饱和
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اشباع کردن
saturar
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اشباع کردن
saturare
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اشباع کردن
saturar
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اشباع کردن
verzadigen
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اشباع کردن
포화시키다
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
اشباع کردن
อิ่มตัว
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اشباع کردن
jenuh
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اشباع کردن
संतृप्त करना
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اشباع کردن
לספק את השובע
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اشباع کردن
تسکین دینا
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اشباع کردن
তৃপ্ত করা
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اشباع کردن
kushibisha
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اشباع کردن
насыщать
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اشباع کردن
doygunlaştırmak
تصویری از اشباع کردن
تصویر اشباع کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن، آگاهی داشتن، اشعار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباز کردن
تصویر انباز کردن
شریک کردن، اشتراک، قرین کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
آگاه کردن با خبرکردن خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
تحت اختیار گرفتن جایی را، تصرف کردن جایی بوسیله سپاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
باز ندانستن درست نیافتن چیزی را به جای چیزی گرفتن کسی را به جای کسی گرفتن پرت بودن رمژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهاد کردن
تصویر اشهاد کردن
گواه گرفتن شاهد گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار کردن
تصویر اشهار کردن
شهرت دادن، منتشر ساختن، مشهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن فرستادن محول کردن رجوع کردن: پرونده امر را بشعبهء... ارجاع کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثبات کردن
تصویر اثبات کردن
ثابت کردن، تصدیق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبار کردن
تصویر اخبار کردن
آگاه کردن خبردارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتباه کردن
تصویر اشتباه کردن
لغزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثبات کردن
تصویر اثبات کردن
فرنودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداع کردن
تصویر ابداع کردن
نوآفریدن
فرهنگ واژه فارسی سره